شانهات مجابام میکند
در بستری که عشق
تشنهگیست
زلال شانههایات
هم چنانام عطش میدهد
در بستری که عشق
مجاباش کرده است
احمد شاملو
~~~~~✦✦✦~~~~~
درختی که منم
برگهایش را ریخت
تا تو
ماه را از میان شانههاش
تماشا کنی
علیرضا روشن
~~~~~✦✦✦~~~~~
درخت که میشوم
تو پاییزی
کشتی که میشوم
تو بی نهایت طوفانها
تفنگت را بردار
و راحت حرفت را بزن
گروس عبدالملکیان
~~~~~✦✦✦~~~~~
آنقدر دوستت دارم
که خودم هم نمیدانم چقدر دوستت دارم!
هر بار که میپرسی، چقدر؟!
با خودم فکر میکنم؛
دریا چطور
حساب موجهایش را نگه دارد؟!
پاییز از کجا بداند
هر بار چند برگ از دست میدهد؟!
ابرها چه میدانند
چند قطره باریده اند؟!
خورشید مگر یادش مانده
چند بار طلوع کرده است؟!
و من،
چطور بگویم که،
چقدر دوستت دارم
هستی دارایی
~~~~~✦✦✦~~~~~
انگار داشتم با تو حرف میزدم
نامه را که مینوشتم
و انگار روبرویم بودی
به کاغذ که نگاه میکردم
در پاکت را که بستم، پشت تمبر را
بوسیدم و چسباندم
ببین
حالم اصلاً دست خودم نیست
درست
مثل تو که پیشم نیستی
مهدی ذوالقدر
~~~~~✦✦✦~~~~~
اگر تو نبودی عشق نبود
همین طور
اصراری برای زندگی
اگر تو نبودی
زمین یک زیر سیگاری گلی بود
جایی
برای خاموش کردن بی حوصلگیها
اگر تو نبودی
من کاملاً بیکار بودم
هیچ کاری در این دنیا ندارم
جز دوست داشتن تو
رسول یونان
~~~~~✦✦✦~~~~~
"دوستت دارم" را
در دستانم میچرخانم
از این دست به آن دست
پس چرا
هر وقت میخواهم
به دستت بدهم نیستی؟
عباس معروفی
تو شبیه دیگران نیستی
دیگران حرف میزنند
راه میروند
نفس میکشند
تو نه حرف میزنی
نه راه میروی
و نه …
میگذاری نفس بکشم
کامران رسول زاده
~~~~~✦✦✦~~~~~
و عشق
آنقدرها هم که فکر میکردیم
عادلانه نبود
زن همسایه عاشق شد
پیراهن بلندتری دوخت
من عاشق شدم
گریههای بلندتری سر دادم
در عصر ما
همه
همیشه
دیر میرسند
یکی به اتوبوس
یکی به قطار
یکی
به یکی
رویا شاهحسینزاده
~~~~~✦✦✦~~~~~
نیامدی و
همه
شعرهای سپید من
سیاه شد
جواد دهنوی
~~~~~✦✦✦~~~~~
دموکراسی بین من و تو این است که
همیشه و در همه چیز
حق با چشمهای توست!
کاظم خوشخو
~~~~~✦✦✦~~~~~
چهقدر تنهاست
شاعری که عاشقانههاش
دست به دست میروند
به دست تو اما،
نمیرسند!
رضا کاظمی
~~~~~✦✦✦~~~~~
تو میروی و من
رسوب میشوم
ته ماندهای که
دور باید ریخت
...
خستهتر از آنم
که لیوانی چای
آرامم کند
آغوش گرم تو را میخواهم
در جنگلی ناشناس
وقتی که آسمان
از لابهلای شاخهها
سرک میکشد
فریبا عرب نیا
~~~~~✦✦✦~~~~~
سرانجام
نامه آخرم را پاسخ داد
نوشته بود:
عاشق پستچی شدهام
سارا محمدی اردهالی
~~~~~✦✦✦~~~~~
چه از تو دورم کردهاند کلمات!
کاش جای اینهمه شعر
فقط نوشته بودم:
دوستت دارم!
رضا کاظمی
خاک بر سرِ
تمامِ این کلمات
اگر تو
از میانِ تمامشان
نفهمی
من دلتنگم
لال شود خیالی که
دم به دم
مرا بی خیالِ تو نمیکند
از شماره بیافتد
تمامِ نفسهایی که
در هوایِ تو
دم و باز دم میشود
بی رحم شدهام میبینی؟
اما شک ندارم
به پایِ بی رحمیِ
نبودنت
نمیرسد
عادل دانتیسم
~~~~~✦✦✦~~~~~
من سردم است
و تمام رنگهای گرم دنیا را
زنان دیگری
شال گردن بافتهاند
لیلا کردبچه
~~~~~✦✦✦~~~~~
صیاد که تو باشی
طعمه هم نمیخواهم
فقط بنشین کنار رود و
نامم را صدا بزن
بهار منصوری
~~~~~✦✦✦~~~~~
بانو جان
آدمها دو دستهاند
آنها که تو را ندارند
و آنها که غلط میکنند تو را داشته باشند
سعید نوروزی
~~~~~✦✦✦~~~~~
عاشقتر از همه ما
موش کوریست
که زیبایی جفتش را
با چشم بسته باور میکند
ساغر شریفی
~~~~~✦✦✦~~~~~
تا به حال کسی را
به اندازهای دوست داشتهای
که نخواهی خوابش را بیاشوبی با صدای نفس؟
عباس معروفی
~~~~~✦✦✦~~~~~
عشق
زبان مشترکی ست
اما
از لهجهام میترسم
مثل یک کارگر تحقیر شده افغانی
زانیار برور
~~~~~✦✦✦~~~~~
بیا با هم رفت و آمد نکنیم
مثلا وقتی میآیی
نرو
مهدی مشتاقیان
~~~~~✦✦✦~~~~~
عشق ما گوزن بود
بزرگ و قوی
اما چیزهای قویتری هم وجود داشت
مثل قطار
که تو را با خود برد
و از گوزن لاشهای روی ریلها باقی گذاشت
مژگان عباسلو
~~~~~✦✦✦~~~~~
وقتی میخندی
عشق،
کوچکترین اتفاقیست
که میافتد
مریم ملکدار
میگویند تنهایی پوست آدم را کلفت میکند
میگویند عشق دل آدم را نازک میکند
میگویند درد آدم را پیر میکند
آدمها خیلی چیزها میگویند
و من، امروز
کرگدن دلنازکی هستم که پیر شده است
مهدی صادقی
~~~~~✦✦✦~~~~~
جز دوست داشتن تو
همه چیز این جهان معمولیست
کافیست کمتر بخواهمت
آن وقت مرگ
تنها یک آگهی تسلیت در روزنامه است
مهسا فعال
~~~~~✦✦✦~~~~~
مصراع نخست: من تو را میبوسم
در مصرع بعد هم تو را میبوسم
ایراد ندارد! به کسی چه! اصلاً
شعر خودم است من تو را میبوسم!
جلیل صفربیگی
~~~~~✦✦✦~~~~~
درخت کوچک تنها به باد عاشق بود
و باد
بی سرو سامان
و باد
سر گردان
تمام قصه همین بود، راست میگفتی
محمد حسین بهرامیان
~~~~~✦✦✦~~~~~
مثل قالی نیمه تمام
به دارم کشیدهای
یا ببافم، یا بشکافم
اول و آخر که به پای تو میافتم
علیرضا حاج بابایی
~~~~~✦✦✦~~~~~
روزی چند بار دوستت دارم
یک بار وقتی که هوا برم میدارد، قدم میزنیم
وقتی که خوابم میآید، تو میآیی!
یک بار وقتی که باران ناز میکند
دل ناودان میشکند... میبارد
وقتی که شب شروع میشود... تمام میشود
یک بار دیگر هم دوستت دارم
باقی روز را ...
هنوز را...
افشین صالحی
~~~~~✦✦✦~~~~~
تابستان گرم و داغ من!
مرا سخت و محکم در آغوش بگیر
من سرد و زمستانیم
بهمن عطایی
~~~~~✦✦✦~~~~~
منم که دوستت دارم
نه مردی که دستش را به نردهها گرفته
نه باران پشت پنجره
منم که دوستت دارم
و غم
بشکههای سنگینی را
در دلم جابهجا میکند
غلامرضا بروسان
~~~~~✦✦✦~~~~~
لبخند که میزنی
یوسفی میشوم
که بیهیچ برادری
در چال گونهات
گم میشوم
مسعود کرمی
~~~~~✦✦✦~~~~~
انگشتم را نخ بستهام
تا به یاد آورم
فراموشت کردهام
شهناز دولتشاهی
~~~~~✦✦✦~~~~~
گلوی من
ابریترین تکه آسمان است
اما به من بگو
باران چرا همیشه
از چشمهای تو
آغاز میشود؟
انسیه موسویان
~~~~~✦✦✦~~~~~
تو
صبح باش
من تمام شبهای تاریخ را
تاب میآورم
مرضیه عطایی
اشعار دیوان ملک الشعرای بهار
یار من گلزار من تویی تو
دلدار من تویی تو
همه جا همراه من تویی
دل خواه من تویی تو
******
همی تا توانی سخن نرم دار
دل مردمان با سخن گرم دار
******
جز از راستی هیچ دم بر میار
که باشی بر مردمان استوار
******
معروف ترین اشعار ملک الشعرای بهار
از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت
محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است
اعضای وجودم همه فریاد کشیدند
احسنت صحیح است، صحیح است، صحیح است
******
شعر در مورد بهار
هنگام فرودین که رساند ز ما درود؟
بر مرغزار دیلم و طرف سپیدرود
کز سبزه و بنفشه و گلهای رنگ رنگ
گویی بهشت آمده از آسمان فرود
دریا بنفش و مرز بنفش و هوا بنفش
جنگل کبود و کوه کبود و افق کبود
جای دگر بنفشه یکی دسته بدروند
وین جایگه بنفشه به خرمن توان درود
******
همی نالم به دردا، همی گریم به زارا
که ماندم دور و مهجور، من از یار و دیارا
******
تصنیف عاشقانه
ای دلبر من، تاج سر من
یک دم ز وفا، بنشین بر من
نازت بکشم ای مایه ناز
بارت ببرم ای دلبر من
وای از تو که سوخت پروانه صفت
شمع رخ تو بال و پر من
رحمی که بسوخت عشق تو مرا
چندان که نماند خاکستر من
ای مرغ سحر این نامه ببر
نزد صنم گل پیکر من
لیلای منی مجنون توام
من بندهٔ تو تو سرور من
دل شد ز غمت چون قطره خون
وز دیده چکید در ساغر من
ویرانه شود آن خانه که نیست
روشن ز رخت ای اختر من
لطفت شکرست قهرت شررست
هم نوش منی هم نشترمن
هرجا گذری با صوت خوشت
خاک ره توست چشم تر من
گوید که «بهار» نالد چو هزار
ناکرده نظر بر منظر من
******
رباعی عاشقانه
بر دامن دشت بنگر آن نرگس مست
چشمی به ره و سبزه عصایی در دست
گویی مجنون به انتظار لیلی
ازگور برون آمد و بر سبزه نشست
******
به دل جز غم آن قمر ندارم
خوشم ز آنکه غم دگر ندارم
کند داغ دلم همیشه تازه
از این مطلب تازهتر ندارم
******
شاه انوشیروان به موسم دی
رفت بیرون ز شهر بهر شکار
در سر راه دید مزرعه ای
که در آن بود مردم بسیار
اندر آن دشت پیرمردی دید
که گذشته است عمر او ز نود
دانه جوز در زمین میکاشت
که به فصل بهار سبز شود
گفت کسری به پیرمرد حریص
که: «چرا حرص میزنی چندین؟
پای های تو بر لب گور است
تو کنون جوز می کنی به زمین
جوز ده سال عمر میخواهد
که قوی گردد و به بار آید
تو که بعد از دو روز خواهی مرد
گردکان کشتنت چه کار آید؟
مرد دهقان به شاه کسری گفت:
مردم از کاشتن زیان نبرند
دگران کاشتند و ما خوردیم
ما بکاریم و دیگران بخورند
******
امروز نه کس ز عشق آگه چو من است
کز شکّر عشقم همه شیرین سخن است
در هر مژه من به ره خسرو عشق
نیروی هزار تیشه کوهکن است
******
امشب ز فراق دوست خوابم نبرد
هم دل به سوی شمع و کتابم نبرد
از بس که دو دیده آب حسرت بارد
بیدار نشستهام که آبم نبرد
******
خوش باش که گیتی نه برای من و تست
وین کار برون ز ماجرای من و تست
******
دیشب من و پروانه سخن میگفتیم
گاه از گل و گه ز شمع، می آشفتیم
شد صبح نه پروانه به جا ماند و نه من
گل نیز پر افشاند که ما هم رفتیم
******
آن شمع دل افروز من از خانه من رفت
پروای گلم نیست که پروانه من رفت
دارم صدف آسا کف خالی و لب خشک
تا از کفم آن گوهر یک دانه من رفت
چون باغ خزان دیده ز پیرایه فتادم
زبن شاخه پر گل که ز گلخانه من رفت
******
خانم آن نیست که جانانه و دلبر باشد
خانم آنست که باب دل شوهر باشد
******
زن بود شعر خدا، مرد بود نثر خدا
مرد نثری سره و زن غزلی تر باشد
نثر هر چند به تنهایی خود هست نکو
لیک با نظم چو پیوست نکوتر باشد
هر آن چیزکان زی تو نبود نکو
به دیگر کسانش مکن آرزو
******
مشو خویشتن بنده در زندگی
مکن پیش همچون خودی بندگی
******
رود هرکه با تو به خشم و به کین
از او دور باش و به رویش مبین
******
به بی گاه بر روی مردم مخند
زگفتار بیمایه لب باز بند
******
دلت را ز نیکو سخن ده فروغ
میالای هرگز دهان از دروغ
******
اگر وام خواهی ز یاران بخواه
ز بیشرم زر خواستن نیست راه
******
چو خواهی که بد نشنوی از کسان
میاور بد هیچ کس بر زبان
******
ای پسر مادر خود را مازار
بیش از او هیچ کرا دوست مدار
تو چه دانی که چها در دل اوست
او ترا تا به کجا دارد دوست
نیست از «عشق» فزون تر مهری
آن کهبسته است به موی و چهری
عشق از وصل بکاهد باری
کم شود از غمی و آزاری
لیکن آن مهر که مادر دارد
سایه کی از سر ما بردارد؟
مهر مادر چو بود بنیادی
نشود کم ز عزا یا شادی
کور و کر کردی و بیمار و پریش
پیر و فرتوت و فقیر و درویش
مام را با تو همان مهر بجاست
نیست این مهر، که این مهر خداست
گر نبودی دل مادر به جهان
آدمیت شدی از چشم نهان
معنی عشق درآب و گل اوست
عشق اگر شکل پذیرد دل اوست
هست فردوس برین چهرهٔ مام
چهره مام بهشتی است تمام
و اب کوثر که روان افزاید
زان دو پستان مبارک زاید
شاخ طوبیست قد و بالایش
خیز و سر نِه به مبارک پایش
از تو گر مادر تو نیست رضا
دان که راضی نبود از تو خدا
وای اگر خنده گستاخ کنی!
آخ اگر بر رخ او آخ کنی!
بسته مادر دل دروای به تو
گر کنی وای برو، وای به تو!
دل او جوی گرت عقل و ذکاست
کان کلید همه خوشبختیهاست
******
شعر گل و گل
شبی در محفلی با آه و سوزی
شنیدستم که پیر پاره دوزی
چنین می گفت با سوز و گدازی
گِلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
گرفتم آن گِل و کردم خمیری
خمیری نرم نیکو چون حریری
معطر بود و خوب و دلپذیری
بدو گفتم که مشکی یا عبیری
که از بوی دلاویز تو مستم
همه گِل های عالم آزمودم
ندیدم چون تو و عبرت نمودم
پو گِل بشنید این گفت و شنودم
بگفتا من گِلی ناچیز بودم
و لیکن مدتی با گُل نشستم
گُل اندر زیر پا گسترده پر کرد
مرا با همنشینی مفتخر کرد
چو عمرم مدتی با گُل گذر کرد
کمال همنشین در من اثر کرد
و گر نه من همان خاکم که هستم
******
به راه زنان دانه دل مپاش
فریبنده جفت مردم مباش
زن پارسا را مگردان ز راه
که از رهزنی بدتر است این گناه
روان را گناه گران آورد
بس آسیب در دودمان آورد
******
به تاریکی از خواب بیدار شو
به نام خدا بر سر کار شو
که شب خیز را کار باشد روا
فزون خواب مردم شود بینوا
******
به یزدان نخست آفرین بر شمار
پس آنگ اه دل را به رامش سپار
کت افزایش آید ز یزدان پاک
ز رامش نگردد دلت دردناک
کاش میشد به جای فصل امتحانات
فصل آغوش یار را هم داشتیم…
آنوقت خرداد
شهریور
دی
همه را مردود میشدم
و تا ابد حبس در آغوشت میشدم…
❣️❣️❣️متن عاشقانه برای عشقم❣️❣️❣️
کمی برایم
عشق دم کن
عطر عاشقانه اش
با من
قند بوسه هایش
با تو …
عشق همان عطری ست
که از تو بر شانه ام می ماند
عطر نیستی که پریدن بدانی
تو را از من بشویند
آب میروم..
❣️❣️❣️شعر عاشقانه برای نامزدم❣️❣️❣️
خیلى زیباست
کسى رو پیدا کنى که
باعث بشه مشکلاتت
رو فراموش کنى
دوست داشتن تو…
بساط من است…
هیچکس نمیتواند،جمعش کند!♥️
تو را دوست میدارم
بی آنکه بدانم تو ضرورتِ منی
آب را که مینوشی
هوا را که میبلعی
نمیفهمی جیرهبندی چه مکافاتیست
تنها در نبودِ تو بود
که فهمیدم
دوست داشتنِ تو
مایهی حیات من است…
❣️❣️❣️جملات عاشقانه برای مخاطب خاص❣️❣️❣️
برقِ چشمانِ تو
کورم کرد
که جز خودت…❤️
هیچکس را نبینم !
هر صبح …
بوی تو می دهد پیرهنم !
بس که تمامِ شب ،
تنگ در آغوش گرفته ام ؛
خیالت را …!
در دنیای من یک تو کافی ست
تا بهشت را همین حوالی خودم
شانه به شانه ی دوست داشتن تو
تجربه کنم …
❣️❣️❣️متن رمانتیک برای دوست دخترم❣️❣️❣️
تو نهایتِ عشقی
نهایتِ دوست داشتن
و در لابلای این بی نهایت ها
چقدر خوشبختم
که تو سهم قلب منی ❤️
ما دو نفریم
دو نفر برای همه چیز
برای دوست داشتن
برای درد کشیدن
برای ساعتهای خوشی
دو نفر برای بردن و باختن
تنها دو نفر …!
❤️ من + تو = ما ❤️
زندگی را باید کنار گذاشت
گاهی حواس را پرت میکند
آدم باید شش دانگ حواسش
به دوست داشتن تو باشد
مجله تصویر زندگی
دوست داشتنِ تو
بذری ست که هیچ گاه
هیچ زارعی قادر نیست
مطابق آن را در جهانم بِکارَد
دیوار دوست داشتن کوتاه نیست
اما تو اگر بخواهی تا ثریا
برای دوست داشتنت قَد میکشم
فرقی نمی کند
جمعه باشد یا نباشد
برای من هر روز
همه چیز تعطیل است
غیر از دوست داشتنِ تو ❤️
اگر نهایت دوست داشتن
در قطره هاى باران باشد.
من دریاها را به تو تقدیم مى کنم
عاشقانه هایم را بخوان و بدان؛
دوست داشتن نه عقل میشناسد و نه منطق..
فقط یک “من “میخواهد و یک تو
❤️❤️❤️متن عاشقانه ادبی❤️❤️❤️
فصلِ سرما می آید
زمستان را میگویم
امّا تا آغوشِ تو هست
من گرمِ گرمم …
اشعار کوتاه نزار قبانی
من چیزی از عشق مان
به کسی نگفتهام!
آنها تو را هنگامی که
در اشک های چشمم
تن میشسته ای دیده اند
******
شعر کوتاه از نزار قبانی
دوستم داشته باش
از رفتن بمان!
دستت را به من بده
که در امتداد دستانت
بندری است برای آرامش
******
آن هنگام که با لباسی نو دوز
به دیدنم می آیی
شوق باغبانی با من است
که گلی تازه
در باغچه اش روییده باشد …
******
شعر عاشقانه عربی نزار قبانی
إنزعی الخنجرَ المدفونَ فی خاصرتی
و اترکینی أعیش..
إنزعی رائحتَک من مسامات جلدی
و اترکینی أعیش..
إمنحینی الفرصه..
لأتعرّف على امرأه جدیده
تشطب اسمَکِ من مفکّرتی
و تقطعُ خُصُلاتِ شعرک
الملتفّه حول عنقی..
ترجمه فارسی
دشنه ات را از سینه ام بیرون بکش
بگذار زندگی کنم
عطر تنت را از پوستم بگیر و
بگذار زندگی کنم
بگذار با زنی تازه آشنا شوم که
نامت را از خاطرم پاک کند و
کلاف حلقه شده گیسوانت را از دور گلویم بگشاید
******
اشعار نزار قبانی در مورد زن
زن
مردی ثروتمند یا زیبا
یا حتی شاعر نمیخواهد
او مردی میخواهد
که چشمانش را بفهمد
آن گاه که اندوهگین شد
با دستش به
سینه اش اشاره کند
و بگوید : اینجا سرزمین توست
******
من
رازی را پنهان نکرده ام
قلبم کتابی است …
که خواندنش برای تو آسان است.
من
همواره تاریخ قلبم را می نگارم
از روزی که در آن
به تو عاشق شدم!
******
شعرهای جدید نزار قبانی
تو را زن میخواهم، آن گونه که هستی
تو را چون زنانی میخواهم
در تابلوی های جاودانه
چون دوشیزگان نقش شده بر سقف کلیساها
که تن در مهتاب میشویند
تو را زنانه میخواهم
تا درختان سبز شوند،
ابرهای پر باران به هم آیند،
باران فرو ریزد
تو را زنانه میخواهم
زیرا تمدن زنانه است
شعر زنانه است
ساقهی گندم،
شیشهی عطر،
حتی پاریس زنانه است
و بیروت – با تمامی زخمهایش – زنانه است
تو را سوگند به آنان که میخواهند شعر بسرایند
زن باش
تو را سوگند به آنان که میخواهند خدا را بشناسند
زن باش
******
دلتنگ شده ام!
به من بیاموز
که ریشه ی عشقت را از ته بزنم
به من بیاموز
که اشک چطور جان می دهد در خانه چشم
به من بیاموز
که قلب چگونه می میرد و دلتنگی خود را می کشد
******
خسته بر شنزار سینهات خم میشوم
این کودک از زمان تولد تاکنون نخوابیده است
******
اشتباه نکن
رفتنت فاجعه نیست برایم
من ایستاده می میرم
چون بیدهای مجنون
******
پیش از آنکه معشوقه ام شوی
هندیان و پارسیان و چینیان و مصریان
هر کدام
تقویمهایی داشتند
برای حساب روزها و شبان
و آنگاه که معشوقهام شدی
مردمان
زمان را چنین میخوانند :
هزاره ی پیش از چشم های تو
یا
هزاره ی بعد از آن
******
در خیابان های شب
دیگر جایی برای قدم هایم نمانده است
زیرا که چشمانت
گستره شب را ربوده است
******
تو با کدام زبان صدایم میزنی
سکوت تو را لمس میکنم
به من که نگاه میکنی
به لکنت میافتم
زبان عشق سکوت میخواهد
زبان عشق واژهای ندارد
غربت ندارد
حضور تو آشناست
از ابتدای تاریخ بوده است
در همه زمانهها خاطره دارد
تو با کدام زبان سکوت میکنی
میخواهم زبان تو را بیاموزم
مترجم بابک شاکر
******
بهار
از نامههای عاشقانه من و تو
شکل میگیرد
«دوستت دارم»
و پایان سطر نقطه ای نمی گذارم
******
مرا یارای آن نیست که بی طرف بمانم
نه در برابر زنی که شیفته ام می کند
نه در برابر شعری که حیرتزده ام می کند
نه در برابر عطری که به لرزه ام می افکند…
بی طرفی هرگز وجود ندارد
بین پرنده… و دانه گندم!
******
نمی توانم نامت را در دهانم
و تو را
در درونم
پنهان کنم
گل با بوی خود چه می کند؟
گندمزار با خوشه اش؟
طاووس با دمش؟
چراغ با روغنش؟
با تو سر به کجا بگذارم؟
کجا پنهانت کنم؟
وقتی مردم، تو را در حرکات دست هایم
موسیقی صدایم
و توازن گام هایم
می بینند
******
نمی توانم با تو بیش از پنج دقیقه بنشینم
و ترکیب خونم دگرگون نشود
و کتابها
و تابلوها
و گلدانها
و ملافه های تختخواب از جای خویش پرنکشند
و توازن کره زمین به اختلال نیفتد
******