شانهات مجابام میکند
در بستری که عشق
تشنهگیست
زلال شانههایات
هم چنانام عطش میدهد
در بستری که عشق
مجاباش کرده است
احمد شاملو
~~~~~✦✦✦~~~~~
درختی که منم
برگهایش را ریخت
تا تو
ماه را از میان شانههاش
تماشا کنی
علیرضا روشن
~~~~~✦✦✦~~~~~
درخت که میشوم
تو پاییزی
کشتی که میشوم
تو بی نهایت طوفانها
تفنگت را بردار
و راحت حرفت را بزن
گروس عبدالملکیان
~~~~~✦✦✦~~~~~
آنقدر دوستت دارم
که خودم هم نمیدانم چقدر دوستت دارم!
هر بار که میپرسی، چقدر؟!
با خودم فکر میکنم؛
دریا چطور
حساب موجهایش را نگه دارد؟!
پاییز از کجا بداند
هر بار چند برگ از دست میدهد؟!
ابرها چه میدانند
چند قطره باریده اند؟!
خورشید مگر یادش مانده
چند بار طلوع کرده است؟!
و من،
چطور بگویم که،
چقدر دوستت دارم
هستی دارایی
~~~~~✦✦✦~~~~~
انگار داشتم با تو حرف میزدم
نامه را که مینوشتم
و انگار روبرویم بودی
به کاغذ که نگاه میکردم
در پاکت را که بستم، پشت تمبر را
بوسیدم و چسباندم
ببین
حالم اصلاً دست خودم نیست
درست
مثل تو که پیشم نیستی
مهدی ذوالقدر
~~~~~✦✦✦~~~~~
اگر تو نبودی عشق نبود
همین طور
اصراری برای زندگی
اگر تو نبودی
زمین یک زیر سیگاری گلی بود
جایی
برای خاموش کردن بی حوصلگیها
اگر تو نبودی
من کاملاً بیکار بودم
هیچ کاری در این دنیا ندارم
جز دوست داشتن تو
رسول یونان
~~~~~✦✦✦~~~~~
"دوستت دارم" را
در دستانم میچرخانم
از این دست به آن دست
پس چرا
هر وقت میخواهم
به دستت بدهم نیستی؟
عباس معروفی
تو شبیه دیگران نیستی
دیگران حرف میزنند
راه میروند
نفس میکشند
تو نه حرف میزنی
نه راه میروی
و نه …
میگذاری نفس بکشم
کامران رسول زاده
~~~~~✦✦✦~~~~~
و عشق
آنقدرها هم که فکر میکردیم
عادلانه نبود
زن همسایه عاشق شد
پیراهن بلندتری دوخت
من عاشق شدم
گریههای بلندتری سر دادم
در عصر ما
همه
همیشه
دیر میرسند
یکی به اتوبوس
یکی به قطار
یکی
به یکی
رویا شاهحسینزاده
~~~~~✦✦✦~~~~~
نیامدی و
همه
شعرهای سپید من
سیاه شد
جواد دهنوی
~~~~~✦✦✦~~~~~
دموکراسی بین من و تو این است که
همیشه و در همه چیز
حق با چشمهای توست!
کاظم خوشخو
~~~~~✦✦✦~~~~~
چهقدر تنهاست
شاعری که عاشقانههاش
دست به دست میروند
به دست تو اما،
نمیرسند!
رضا کاظمی
~~~~~✦✦✦~~~~~
تو میروی و من
رسوب میشوم
ته ماندهای که
دور باید ریخت
...
خستهتر از آنم
که لیوانی چای
آرامم کند
آغوش گرم تو را میخواهم
در جنگلی ناشناس
وقتی که آسمان
از لابهلای شاخهها
سرک میکشد
فریبا عرب نیا
~~~~~✦✦✦~~~~~
سرانجام
نامه آخرم را پاسخ داد
نوشته بود:
عاشق پستچی شدهام
سارا محمدی اردهالی
~~~~~✦✦✦~~~~~
چه از تو دورم کردهاند کلمات!
کاش جای اینهمه شعر
فقط نوشته بودم:
دوستت دارم!
رضا کاظمی
خاک بر سرِ
تمامِ این کلمات
اگر تو
از میانِ تمامشان
نفهمی
من دلتنگم
لال شود خیالی که
دم به دم
مرا بی خیالِ تو نمیکند
از شماره بیافتد
تمامِ نفسهایی که
در هوایِ تو
دم و باز دم میشود
بی رحم شدهام میبینی؟
اما شک ندارم
به پایِ بی رحمیِ
نبودنت
نمیرسد
عادل دانتیسم
~~~~~✦✦✦~~~~~
من سردم است
و تمام رنگهای گرم دنیا را
زنان دیگری
شال گردن بافتهاند
لیلا کردبچه
~~~~~✦✦✦~~~~~
صیاد که تو باشی
طعمه هم نمیخواهم
فقط بنشین کنار رود و
نامم را صدا بزن
بهار منصوری
~~~~~✦✦✦~~~~~
بانو جان
آدمها دو دستهاند
آنها که تو را ندارند
و آنها که غلط میکنند تو را داشته باشند
سعید نوروزی
~~~~~✦✦✦~~~~~
عاشقتر از همه ما
موش کوریست
که زیبایی جفتش را
با چشم بسته باور میکند
ساغر شریفی
~~~~~✦✦✦~~~~~
تا به حال کسی را
به اندازهای دوست داشتهای
که نخواهی خوابش را بیاشوبی با صدای نفس؟
عباس معروفی
~~~~~✦✦✦~~~~~
عشق
زبان مشترکی ست
اما
از لهجهام میترسم
مثل یک کارگر تحقیر شده افغانی
زانیار برور
~~~~~✦✦✦~~~~~
بیا با هم رفت و آمد نکنیم
مثلا وقتی میآیی
نرو
مهدی مشتاقیان
~~~~~✦✦✦~~~~~
عشق ما گوزن بود
بزرگ و قوی
اما چیزهای قویتری هم وجود داشت
مثل قطار
که تو را با خود برد
و از گوزن لاشهای روی ریلها باقی گذاشت
مژگان عباسلو
~~~~~✦✦✦~~~~~
وقتی میخندی
عشق،
کوچکترین اتفاقیست
که میافتد
مریم ملکدار
میگویند تنهایی پوست آدم را کلفت میکند
میگویند عشق دل آدم را نازک میکند
میگویند درد آدم را پیر میکند
آدمها خیلی چیزها میگویند
و من، امروز
کرگدن دلنازکی هستم که پیر شده است
مهدی صادقی
~~~~~✦✦✦~~~~~
جز دوست داشتن تو
همه چیز این جهان معمولیست
کافیست کمتر بخواهمت
آن وقت مرگ
تنها یک آگهی تسلیت در روزنامه است
مهسا فعال
~~~~~✦✦✦~~~~~
مصراع نخست: من تو را میبوسم
در مصرع بعد هم تو را میبوسم
ایراد ندارد! به کسی چه! اصلاً
شعر خودم است من تو را میبوسم!
جلیل صفربیگی
~~~~~✦✦✦~~~~~
درخت کوچک تنها به باد عاشق بود
و باد
بی سرو سامان
و باد
سر گردان
تمام قصه همین بود، راست میگفتی
محمد حسین بهرامیان
~~~~~✦✦✦~~~~~
مثل قالی نیمه تمام
به دارم کشیدهای
یا ببافم، یا بشکافم
اول و آخر که به پای تو میافتم
علیرضا حاج بابایی
~~~~~✦✦✦~~~~~
روزی چند بار دوستت دارم
یک بار وقتی که هوا برم میدارد، قدم میزنیم
وقتی که خوابم میآید، تو میآیی!
یک بار وقتی که باران ناز میکند
دل ناودان میشکند... میبارد
وقتی که شب شروع میشود... تمام میشود
یک بار دیگر هم دوستت دارم
باقی روز را ...
هنوز را...
افشین صالحی
~~~~~✦✦✦~~~~~
تابستان گرم و داغ من!
مرا سخت و محکم در آغوش بگیر
من سرد و زمستانیم
بهمن عطایی
~~~~~✦✦✦~~~~~
منم که دوستت دارم
نه مردی که دستش را به نردهها گرفته
نه باران پشت پنجره
منم که دوستت دارم
و غم
بشکههای سنگینی را
در دلم جابهجا میکند
غلامرضا بروسان
~~~~~✦✦✦~~~~~
لبخند که میزنی
یوسفی میشوم
که بیهیچ برادری
در چال گونهات
گم میشوم
مسعود کرمی
~~~~~✦✦✦~~~~~
انگشتم را نخ بستهام
تا به یاد آورم
فراموشت کردهام
شهناز دولتشاهی
~~~~~✦✦✦~~~~~
گلوی من
ابریترین تکه آسمان است
اما به من بگو
باران چرا همیشه
از چشمهای تو
آغاز میشود؟
انسیه موسویان
~~~~~✦✦✦~~~~~
تو
صبح باش
من تمام شبهای تاریخ را
تاب میآورم
مرضیه عطایی
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
******
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
******
تک بیتی عاشقانه استاد شهریار
ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی
خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی
******
فرخا از تو دلم ساخته با یاد هنوز
خبر از کوی تو می آوردم باد هنوز
در جوانی همه با یاد تو دلخوش بودم
پیرم و از تو همان ساخته با یاد هنوز
******
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
******
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
******
باز امشب ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی
شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفه خندان نیامدی
زندانی تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دریچه زندان نیامدی
با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی
شعر من از زبان تو خوش صید دل کند
افسوس ای غزال غزل خوان نیامدی
گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه
نامهربان من تو که مهمان نیامدی
خوان شکر به خون جگر دست می دهد
مهمان من چرا به سر خوان نیامدی
نشناختی فغان دل رهگذر که دوش
ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی
گیتی متاع چون منش آید گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نیامدی
صبرم ندیده ای که چه زورق شکسته ایست
ای تخته ام سپرده به طوفان نیامدی
در طبع شهریار خزان شد بهار عشق
زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی
******
شعر عاشقانه شهریار به ثریا
ﺳﺮ ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﮔﺮﻭ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻡ
ﺗﻮ ﺷﺪﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺮﯼ ﭘﺴﺮﻡ
ﺗﻮ ﺟﮕﺮ ﮔﻮﺷﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﯾﺪﯼ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ
ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺟﮕﺮﻡ
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻧﺮﺍﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻫﻮﺳﯽ
ﻫﻮﺱ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﺍﻧﻪ ﺳﺮﻡ
ﭘﺪﺭﺕ ﮔﻮﻫﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺭ ﻭ ﺳﯿﻢ ﻓﺮﻭﺧﺖ
ﭘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﭘﺪﺭﻡ
ﻋﺸﻖ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﻫﻨﺮ
ﻋﺠﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﺮﺯﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺳﯿﻢ ﻭ ﺯﺭﻡ
ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ
ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺁﻥ ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ ﮐﺰ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻡ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻨﻢ ﻋﻬﺪ ﻗﺪﯾﻢ
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮔﺬﺭﻡ
******
گر از من زشتی ای بینی به زیبایی خود بگذر
تو زلف از هم گشایی به که ابرو در هم اندازی
******
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس
******
شعر عاشقانه کوتاه
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
******
روز روشن به خود از عشق تو کردم چو شب تار
به امیدی که تو هم شمع شب تار من آیی
******
به چشمک این همه مژگان به هم مزن یارا
که این دو فتنه بهم می زنند دنیا را
چه شعبده است که در چشمکان آبی تو
نهفته اند شب ماهتاب دریا را
******
رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقی
حسرت عهد و وداعم با دل و دلدار باقی
******
گلچین اشعار زیبا و عاشقانه شهریار
از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد
******
باز در خواب شب دوش تو را می دیدم
وای بر من که توام خواب شب دوش شدی
******
ما به داغ عشق بازی ها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند
******
ز باغ عشق تو هرگز گلی به کام نچیدم
به روز گلبن حسنت گلی به کام نچینی
******
این همه جلوه و در پرده نهانی گل من
وین همه پرده و از جلوه عیانی گل من
آن تجلی که به عشق است و جلالست و جمال
و آن ندانیم که خود چیست تو آنی گل من
******
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم
دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق
داده نوید زندگی جاودانیم
چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر
وز دور مژده جرس کاروانیم
گوش زمین به ناله من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانیم
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون می کنند با غم بی هم زبانیم
ای لاله بهار جوانی که شد خزان
از داغ ماتم تو بهار جوانیم
گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود
برخاستی که بر سر آتش نشانیم
شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانیم
******
اشعار غمگین و سوزناک شهریار ” داغ لاله “
بی داد رفت لاله ی برباد رفته را
یارب خزان چه بود بهار شکفته را
هر لاله ای که از دل این خاک دان دمید
نو کرد داغ ماتم یاران رفته را
جز در صفای اشک دلم وا نمی شود
باران به دامن است هوای گرفته را
وای ای مه دوهفته چه جای محاق بود
آخر محاق نیست که ماه دوهفته را
برخیز لاله ، بند گلوبند خود بتاب
آورده ام به دیده گهرهای سُفته را
ای کاش ناله های چو من بلبلی حزین
بیدار کردی آن گُل در خاک خفته را
گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست
تب موم سازد آهن و پولاد تَفته را
گردون برات خوشدلی کس نخوانده است
اینجا همیشه رد و نکول است سفته را
این گوژپشت، تیرقدان راست تر زند
چندین کمین نکرده کمان های چفته را
یارب چها به سینه ی این خاکدان دراست
کس نیست واقف این همه راز نهفته را
راه عدم نَرُفت کس از رهروان خاک
چون رفت خواهی این همه راه نَرفته را
لب دوخت هرکه را که بدو راز گفت دهر
تا باز نشنود ز کس این راز گفته را
لعلی نسفت کلک دُر افشان شهریار
در رشته چون کشم دُر و لعل نسفته را
******
غزلیات بلند و عاشقانه شهریار
چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی
چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی
به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود
چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی
منم که جورو جفا دیدم و وفا کردم
توئی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی
بیا که با همه نامهربانیت ای ماه
خوش آمدی و گل آوردی و صفا کردی
بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد کس
نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی
منت به یک نگه آهوانه می بخشم
هر آنچه ای ختنی خط من خطا کردی
اگر چه کار جهان بر مراد ما نشود
بیا که کار جهان بر مراد ما کردی
هزار درد فرستادیم به جان لیکن
چو آمدی همه آن دردها دوا کردی
کلید گنج غزلهای شهریار توئی
بیا که پادشه ملک دل گدا کردی
******
دوبیتی کوتاه و عاشقانه شهریار
تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی
به افسون کدامین شعر در دام من افتادی
گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت
به شرط آن که گه گاهی تو هم از من کنی یادی
******
از همه سوی جهان جلوه او می بینم
جلوه اوست جهان کز همه سو می بینم
چشم از او جلوه از او ما چه حریفیم ای دل
چهره اوست که با دیده او می بینم
تا که در دیده من کون و مکان آینه گشت
هم در آن آینه آن آینه رو می بینم
******
شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم
به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم
نسیم زلف تو پیچیده بود در سر و مغزم
خمار و سست ولی سخت بی قرار تو بودم
همه به کاری و من دست شسته از همه کاری
همه به فکر و خیال تو و به کار تو بودم
خزان عشق نبینی که من به هر دمی ای گل
در آرزوی شکوفائی و بهار تو بودم
اگر که دل بگشاید زبان به دعوی یاری
تو یار من که نبودی منم که یار تو بودم
چو لاله بود چراغم به جستجوی تو در دست
ولی به باغ تو دور از تو داغدار تو بودم
به کوی عشق تو راضی شدم به نقش گدائی
اگر چه شهره به هر شهر و شهریار تو بودم
******
مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد
تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد
نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها
که وصال هم بلای شب انتظار دارد